|
|
همه از مرگ میترسندومن اززندگی
سمج خودم.
چقدر هولناک است وقتیکه مرگ آدم را پس
میزند.دو هفته پیش
بود در روزنامه خواندم که در اتریش کسی
سیزده بار به انواع
گوناگون قصد خودکشی کرده و همه مراحل
آنرا پیموده:خودش
را دار زده ریسمان پاره شده و یا خودش را
در رودخانه انداخته
او را از آب بیرون آورده اندوغیره.....بالاخره
برای آخرین
بار خانه را که خلوت دیده با کارد آشپزخانه
همه رگ و پی
خودش را بریده و ایندفعه سیزدهم میمیرد!
این به من دلداری میدهد!
کسی تصمیم به خودکشی نمیگیرد خود
کشی با بعضی ها هست.
در خمره و در سرشت آنهاست و نمی
تواننداز دستش
بگریزند.این سرنوشت است که فرمانروایی
دارد ولی در همین
حال این من هستم که سرنوشت خودم را
درست کردهام و حا لا
دیگر نمی توانم از دستش بگریزم و از خودم
فرار بکنم.
باری چه میشود کرد؟ سرنوشت پر زورتر از
من است.
نا آمدگان اگر بدانند که ما - از دهر چه
میکشیم نایند دگر
|
عشق با یک لبخند شروع میشه
وبا یک بوسه رشد میکنه
و با یک اشک تموم میشه
|
|
فردا اگر از راه نمی آمد
من تا ابد کنار تو می ماندم
من تا ابدترانه عشقم را
در آفتاب عشق تو می خواندم
در پشت شیشه های اتاق تو
آنشب نگاه سرد سیاهی داشت
دالان دیدگان تو در ظلمت
گویی به عمق روح تو راهی داشت
لغزنده بود در مه آیینه
تصویر ما شکسته و بی آهنگ
موی تو رنگ ساقه گندم بود
موهای من، خمیده و قیری رنگ
رازی درون سینه من می سوخت
می خواستم که با تو سخن گوید
اما صدایم از گره کوته بود
در سایه ، بوته ، هیچ نمی روید !
دیدم آنجا نگاه خسته من پر زد
آشفته گرد پیکر من چرخید
در چارچوب قاب طلایی رنگ
چشم مسیح بر غم من خندید
دیدم اتاق درهم و مغشوش است
در پای من ، کتاب تو افتاده
سنجاقهای گیسوی من آنجا
بر روی تختخواب تو افتاده
از خانه بلوری ماهیها
دیگر صدای آب نمی آید
فکر چه بود گربه پیر تو
کو را به دیده خواب نمی آمد
بار دگر نگاه پریشانم
برگشت لال و خسته به سوی تو
می خواستم که با تو سخن گوید
اما خموش ماند به روی تو
آنگاه ستارگان سپید اشک
سوسو زدند در شب مژگانم
دیدم که دستهای تو چون ابری
آمد به سوی صورت حیرانم
دیدم که بال گرم نفسهایت
ساییده شده به گردن سرد من
گویی نسیم گمشده ای پیچید
در بوته های وحشی درد من
دستی درون سینه من می ریخت
سرب سکوت و دانه خاموشی
من خسته زین کشاکش دردآلود
رفتم به سوی شهر فراموشی
بردم ز یاد انده فردا را
گفتم : "سفر" فسانه تلخی بود
ناگه به روی زندگیم گسترد
آن لحظه طلایی عطر آلود
آن شب من از لبان تو نوشیدم
آوازهای شاد طبیعت را
آن شب به کام عشق من افشاندی
ز آن بوسه قطره ابدیت را
|
|