سفارش تبلیغ
صبا ویژن
(جمعه 85/8/26 ساعت 10:51 صبح)

 گره

 

 

فردا اگر از راه نمی آمد

من تا ابد کنار تو می ماندم

من تا ابدترانه عشقم را

در آفتاب عشق تو می خواندم

 

 

در پشت شیشه های اتاق تو

آنشب نگاه سرد سیاهی داشت

دالان دیدگان تو در ظلمت

گویی به عمق روح تو راهی داشت

 

 

لغزنده بود در مه آیینه

تصویر ما شکسته و بی آهنگ

موی تو رنگ ساقه گندم بود

موهای من، خمیده و قیری رنگ

 

 

رازی درون سینه من می سوخت

 می خواستم که با تو سخن گوید

اما صدایم از گره کوته بود

در سایه ، بوته ، هیچ نمی روید !

 

 

دیدم آنجا نگاه خسته من پر زد

آشفته گرد پیکر من چرخید

در چارچوب قاب طلایی رنگ

چشم مسیح بر غم من خندید

 

 

دیدم اتاق درهم و مغشوش است

در پای من ، کتاب تو افتاده

سنجاقهای گیسوی من آنجا

بر روی تختخواب تو افتاده

 

 

از خانه بلوری ماهیها

دیگر صدای آب نمی آید

فکر چه بود گربه پیر تو

کو را به دیده خواب نمی آمد

 

 

بار دگر نگاه پریشانم

برگشت لال و خسته به سوی تو

می خواستم که با تو سخن گوید

اما خموش ماند به روی تو

 

 

آنگاه ستارگان سپید اشک

سوسو زدند در شب مژگانم

دیدم که دستهای تو چون ابری

آمد به سوی صورت حیرانم

 

 

دیدم که بال گرم نفسهایت

ساییده شده به گردن سرد من

گویی نسیم گمشده ای پیچید

در بوته های وحشی درد من

 

 

دستی درون سینه من می ریخت

سرب سکوت و دانه خاموشی

من خسته زین کشاکش دردآلود

رفتم به سوی شهر فراموشی

 

 

بردم ز یاد انده فردا را

گفتم : "سفر" فسانه تلخی بود

ناگه به روی زندگیم گسترد

آن لحظه طلایی عطر آلود

 

 

آن شب من از لبان تو نوشیدم

آوازهای شاد طبیعت را

آن شب به کام عشق من افشاندی

ز آن بوسه قطره ابدیت را

 





لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 11 بازدید
    بازدید دیروز: 5
    کل بازدیدها: 85662 بازدید
  • ?پیوندهای روزانه
  • درباره من

  • عـــــشــــق
    مــهــرشــــاد
    مهربون با مرام
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •